رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات رایان

زایمان

شاهزاده کوچولوی من داشتی تو دلم همش میچرخیدی و لگد میزدی دیگه جات داشت تنگ میشد باید میومدی به دنیا ی جدید ...عزیز دلم برای دیدنت روز شماری میکردم ...دو روز قبل اینکه به دنیا بیای خاله پریا از آمل اومد پیشم یعنی دقیقا شب یلدا..مامان جون و بابا جونم (مامان بابای خودم)شب قبلش اومدن که دیر رسیدن من احساس میکردم چیزی شده وقتی زنگ زدم گفتن ماشین خراب شده ی خورده دیر میایم وقتی اومدن باباام باهاشون بود(بابا عصر کار بود)و لباسای مامان جون و بابا جون کثیف بود پرسیدم چیزی شده گفتن نه از ماشین پیاده شدن کثیف شده من که باور نکردمممم(دو روز بعدش متوجه شدم که تصادف شدیدی داشتن خدا رو شکر به خودشون چیزی نشده بود چون من نگران نباشم بهم چیزی نگفتن..قرب...
25 اسفند 1392

یک سالگی

عزیز دلم روز تولدت خیلی حالت بد شد اسهال و استفراغ داشتی دو شب قبلش شب یلدا رفتیم مهمونی فک کنم این ویروس اونجا از یکی گرفتی الهی بمیرم برات اصلا اشتها نداشتی البته همون  روز که احساس کردم حالت بده سریع با بابا یی بردیمت درمانگاه کودکان گیل اخه مطب تعطیل بودن تازه دکترتم نبود ... خدا رو شکر شیفت دکتر کشاورز بود که دکتر خیلی خوبیه امپول برات نوشتن و قرص وors...بابایی رفت دارو هات و امپولت گرفت وقتی پرستار امپولت زد ی کوچولو گریه کردی فدات بشم به خاطر همین ی تولد سه نفری گرفتیم قربونت برم ببخشید که برات تولد نگرفتیم ایشالا ساله دیگه تو خونه ی جدید حتما جبران میکنیمممممم اینم عکسای جشن سه نفریمون   ...
24 اسفند 1392

برف

رایان عزیزم ببخشید دیر دیر میام  امسال که اولین برف اومد سه نفری رفتیم پایین چنتا عکس گرفتیم و قدم زدیم...عزیز دلم از برف خیلی خوشت اومد بود دوس داشتی خودت راه بری و وقتی می خواستیم بیایم خونه کلی گریه کردی که نیایم خونه 92/11/12          عزیزم اینم عکسهای سال پیش که خیلی کوچولو بودی قربونت برم 92/12/19که من از ماشین پیاده نشدم ترسیدم سرما بخوری   ...
24 اسفند 1392
1